روزی پیامبر اکرم صل الله علیه و اله از راهی عبور میکردند.

در میان راه ،شیطان را دید که خیلی ضعیف و لاغر

شده است . از او پرسید:«چرا به این روز افتاده ای؟»

گفت: یا رسول الله !ازدست امت تو رنج می برم و در زحمت

بسیار هستم.

پیامبر فرمودند :مگر امت من با تو چه کرده اند؟؟

گفت: یارسول الله !امت شما شش خصلت

دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را

ندارم:

اول اینکه هر وقت به هم میرسند سلام میکنند.

دوم اینکه با هم مصاحفه می کنند.

سوم آن که،هرکاری را که می خواهند انجام دهند «ان شاءالله» می گویند

چهارم آنکه،استغفار از گناهان می کنند.

پنجم آنکه،تا نام شما را می شنوند «صلوات »میفرستند.

ششم آنکه،ابتدای هرکاری بســـــــــم الله الــــــــــــرحمن الـــــــــرحیم می گویند.




برچسب ها :

 آگهی رایگان

رسيديم به جايي که دشمن سيم خاردار کشيده بود.فرصت نبود
که سيم خاردارها راباز کنيم.مانده بوديم که چکار کنيم . يه لحظه
احساس کردم اتفاقي افتاد . نگاه کردم ديدم يکي از رزمنده ها
خودش رو انداخته روي سيم خاردار و بچه ها را قسم ميده که از
روي بدنش رد بشن و برن جلو تا عمليات به تعويق نيفته.
بچه ها با اصرار او رد شدند و گوشت و پوست اين رزمنده ي دلاور
به سيم خاردار دوخته شد.




برچسب ها :
با چراغی

 

 با چراغی

همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچکس هیچکس اینجا

به تو مانند نشد ...




برچسب ها :
کاش

 کاش می شد بچه ها را جمع کرد
سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش می شد بار دیگر جبهه رفت
جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت




برچسب ها :

 جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش




برچسب ها :

 آقا سلام ، ببخشید ! مرکز توانبخشی جانبازان کجاست؟
- همون جا که فلج ها و روانی ها رو نگه میدارن؟ انتهای همین کوچه است.....!
فلج ها و روانی ها!!! از شنیدن این جواب شوکه شدم !

داخل که می روی قسمت اعصاب و روان، احساس می کنی هنوز ابر آتش تیر و گلوله روی سرت است... 

• هنوز هر سه ثانیه یکی از روی تخت خیز می پرد..
• هنوز یکی را می بینی با لباس لجنی دارد سینه خیز روی زمین می رود تا مین ها را خنثی کند.. 
• آقا اسماعیل تلفن آسایشگاه را سفت چسبیده بود و فریاد می زد پس نیروها کجا هستن؟؟بچه ها قیچی شدند... 
• محمد آقا را می بینم که دارد دمپایی سفید بچه ها را واکس سیاه می زند، انگار زمان جنگ کفاش جبهه بوده...
• وارد سالن آسایشگاه که می شوی یکی دوان دوان سمتت می آید و حال امام خمینی را ازت می پرسد... می گوید سلامش را به امام برسانم و بگویم بچه ها ایستاده اند...

【اینجا هنوز بوی کربلای پنج می آید...】

با گریه خارج می شوم از آسایشگاه و به هیاهوی شهر باز می گردم.... 
یکی جلوی درب آسایشگاه تیکه می اندازد که "آقا سهمیه بنزین ات را گرفتی؟! خوب شارژ شدی؟" 
.
.
.
┘◄ شادی روح و آرامش حال همه ی جانبازای موج گرفته و همه ی عاشقا، که رفتن رو مین تا من و تو نفس بکشیم صلوات ...




برچسب ها :

 آگهی رایگان

به عکس پسرش نگاهی کرد و گفت:

پیر نشدی ، 

ولی منو پیر کردی...




برچسب ها :
دوستم

دوستم بــهــم گــفــت یــنــی مــا لـیـاقــت نـداریـم

جــز 313 امـام زمــان بــاشــیـــم؟؟؟

یــه لــبــخــنــد زدمــو گـفـتــم بــیــا گــریــه کــنــیــم رفــیــق...

مــا جــز 20 میــلـیـون زائــر کـربـلــا هــم نـیــسـتــیــم... 


آقاااااااااااااااااا خیلی دلم هوای زیارتت رو داره




برچسب ها :

آگهی رایگان

باردار بود.همسرش به او گفت :بیا نریم کربلا ، ممکنه بچه از دست بره.رفتند کربلا ، حالش بد شد و دکتر گفت : بچه مرده! مادر با آرامش تمام گفت :«درست میشه.فقط چارهش اینه که برم کنار ضریح امام حسین (ع) بعد خودشون هوای مارو دارند.»کنار ضریح امام حسین (ع) قدری گریه کرد.خواب دیدکه بانویی یک بچه در بغلش گذاشته است.از خواب که بلند شد دوباره رفت دکتر به او گفتند :این بچه همان بچه ای که مرده بود نیست ؛ معجزه شده !
وقتی مادر سردار شهید حاج ابراهیم همت می خواست پیکر مطهر فرزندش را که سرش از بدن جدا شده بود،داخل قبربگذارد، رو کرد به حضرت زهرا (س)گفت : خانم !امانتی تون رو بهتون برگردوندم.




برچسب ها :

من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...

معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت:
«ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین.»
باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.
مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟

... آقا اجازه ... شهید...




برچسب ها :

دعا کنید پدرم شهید بشه .../ ثامن تم

شنیدم دختر خانمی میگفت:
فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!
خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟
گفت:آخه بابام موجيه!
گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟
گفت: آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو مادر و برادرمو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!
گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟
گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ کردن و معذرت خواهي ميكنه.
ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.
دعاكنيد پدرم شهيد بشه.....




برچسب ها :